خشونت خود را تماشا کن




نویسنده: اشو

مترجم: محسن خاتمی

انسان ناآگاه است، با وجودی که باور دارد هشیار است. همین باور، ناآگاهی او را محافظت می‎کند. انسان جاهل است، با وجودی که باور دارد که می‎داند. همین باور، جهل او را دست نخورده نگه می‎دارد. انسان درست نقطه‎ ی مقابل چیزی است که فکر می‎کند هست.
    درک این نکته آغاز انقلابی بزرگ است. برای دیدن این که کجا هستی و حقیقت تو چیست، نیاز به شجاعت داری. باور داشتن به آرمان‎های زیبا، قشنگ است. تمام آرمان‎ها فقط یک عملکرد دارند: واقعیت تو را پنهان می‎کنند؛ برای همین است که ما به خلق آرمان‎های زیبا ادامه می‎دهیم. نه این که ما واقعاً به آن آرمان‎های بزرگ علاقه‎ داشته باشیم؛ علاقه‎ ی واقعی ما پنهان کردن واقعیت‎های زشت است.
    مردم همیشه درباره ‎ی عدم خشونت سخن می‎گویند و هر آنچه در زندگی انجام می‎دهند، خشونت است: خشونت آشکار و نه هیچ چیز دیگر. هر چه بیش‎تر خشن باشند، بیش‎تر از عدم خشونت دم می‎زنند. و صحبت درباره ‎ی عدم خشونت یک استتار می‎گردد.
    هندوستان قرن‎ها است که از عدم خشونت سخن می‎گوید و هنوز چنین چیزی روی نداده است و اتفاق نیز نخواهد افتاد، زیرا همین سخن‎ها تولید توهم می‎کند. و آهسته آهسته، تو نه تنها قادر خواهی بود که دیگران را فریب بدهی، بلکه خودت را نیز فریب می‎دهی. وقتی که برای قرن‎ها از عدم خشونت صحبت کنی، شروع می‎کنی به این پندار که تو غیر خشن شده ‎ای.
    سبب واقعی صحبت درباره ‎ی عدم خشونت همین است.
    یک روز رییس جمهور هندوستان در خانه ‎ای دولتی در مدرس اقامت داشت چون در آن جا نتوانسته بود غذای غیر گیاهی – گوشت، تخم مرغ و غیره – پیدا کند، بسیار ناراحت شده بود. اگر او ناراحت نشده بود، مردم کشور متوجه نمی‎شدند که او یک گوشت‎خوار است؛ یک پیرو گاندی و گوشت‎خواری؟ و اینان مردمی هستند که درباره ‎ی عدم خشونت سخن می‎گویند.
    آنان هر سال به صورت تشریفاتی و آیینی بر مزار ماهاتما گاندی می‎روند. اینان کسانی هستند که بر مزار او سوگند خورده ‎اند و به گوشت‎خواری ادامه می‎دهند و حیوانات را می‎کشند.
    این چه نوع عدم خشونتی است؟
    ولی انسان چنین است: بسیار فریبکار و حیله ‎گر.
    کسانی که راه سلوک را می‎پیمایند، باید بسیار مراقب این پنهان‎کاری‎های احمقانه و آرمان گرایانه باشند. داشتن آرمان‎های زیبا بسیار ساده است. اگر مردم را تماشا کنی بسیار حیرت خواهی کرد: اگر آرمان‎های آنان را بشناسی، می‎توانی یقین داشته باشی که آنان درست نقطه ‎ی مقابل آن آرمان‎ها زندگی می‎کنند. با شناخت آرمان‎هایشان می‎توانی به طور منطقی نتیجه‎ بگیری که آنان ضد آن آرمان‎ها زندگی می‎کنند.
    آرمان فقط ثابت می‎کند که چیزی وجود دارد که آنان را در پشت آن آرمان مخفی ‎کند.
    انسان هشیار، ابداً آرمان ندارد. انسان آگاه، با هشیاری خودش زندگی می‎کند. او یکپارچه است و درون و بیرون او تقسیم شده نیستند.
    ولی تمام آرمان‎گرایی‎ ها، بیرون را از درون جدا می‎کنند. نمی‎گذارند که تو طبیعی و خودانگیخته باشی؛ تو را وا می‎دارند که چیزی غیر از آنچه هستی باشی. آرمان‎ها به تو «باید» می‎دهند: «باید چنین کنی و باید چنان کنی. و به سبب همین باید‎ها، تو شروع می‎کنی به باور کردن این که بسیار والا هستی و آرمان‎هایت نیز بسیار والایند:
    «ببین که من چه آرمان‎های زیبایی دارم!»
    و در پشت آن سخنان تو خالی، واقعیت تو درست نقطه ‎ی مقابل آن است. انسان آزمند می‎خواهد که بی ‎طمع باشد. انسان خشمگین می‎خواهد که با محبت باشد. انسان پر نفرت آرمان عشق دارد. تمامی مرام ‎ها از عشق سخن می‎گویند و هر آنچه روی زمین انجام می‎دهند فقط ایجاد نفرت است. تمام ملت‎های دنیا از صلح سخن می‎گویند، و آنچه انجام می‎دهند، آماده شدن برای جنگ است. این را ببین. این چیزی است که ما شده ‎ایم: کاذب و منافق.
    هیچ ملتی برای صلح تدارک نمی‎بیند حتی هندوستان که کشوری است با آرمان عدم خشونت، کشوری مذهبی! ـ تمام کشورها از صلح سخن می‎گویند و آماده‎ ی جنگ می‎شوند. جنگ، یک واقعیت باقی می‎ماند و صلح فقط ابر و دودی است که آن را احاطه کرده و پنهان داشته است.
    تا زمانی که ما اوضاع را چنان که هست و آشکار نبینیم، راهی برای خلاصی از آن نیست. هر گاه می‎خواهی که آرمانی در زندگی تو به جا آورده شود، تماشا کن که چرا؟‌ انسان خشمگین چگونه می‎تواند تمرین محبت کند؟ چطور؟ غیر ممکن است. اگر انسان خشمگین بخواهد محبت را تمرین کند، دست بالا این است که خشمش را سرکوب کند، همین. چه کار دیگری می‎تواند انجام دهد؟ او از دیگران خشمگین بوده و حالا از خشم خودش خشمگین است، همین. خشم او شکل و قیافه‎ی تازه‎ای به خودش گرفته. انسان خشن می‎خواهد غیر خشن شود: چه می‎کند؟ او با دیگران خشن بوده، اینک با خودش خشن خواهد بود. این را شما ریاضت کشی می‎خوانید. ریاضت کشی در اساس خودآزاری است: یعنی لذت بردن از شکنجه دادن خود. و این مردم را ماهاتما یا روح‎های بزرگ می‎خوانند؛ آنان را می‎پرستند. ولی آنچه اتفاق افتاده این است که خشونت آنان رو به درون داشته است. تو دیگران را شکنجه می‎دهی و آنان خودشان را؛ ولی شکنجه ادامه دارد و لذت بردن از شکنجه دادن ادامه دارد. آیا فکر می‎کنید که شخصی که روی تختی از میخ می‎خوابد انسانی مذهبی است؟ چه چیز مذهبی در آن است؟ او فقط بدنش را شکنجه می‎دهد، ولی تو مردمی را می ‎یابی که او را پرستش می‎کنند. او روان پریش است، ولی دیگران می‎پندارند که او «روح بزرگ» است!
    اگر هوا سرد باشد و برف از آسمان بیاید و مردی برهنه زیر برف بایستد، او چه می‎کند؟ او فقط بدنش را آزار می‎دهد، ولی مردم می‎پندارند: «چه روح والایی!» او فقط به چند شوک برقی نیاز دارد! او از نظر روانی بیمار است و تمایلات خودکشی و خودآزاری دارد. بسیار آسان است که یک قاتل را دست‎گیر کنی؛ ولی بسیار مشکل است که کسی را که تمایلات خودآزاری دارد دست‎گیر کنی، ولی هر دو جانی هستند. هر دو از خشونت لذت می‎برند.
    برای همین است که خشونت ماهاتما گاندی قابل رویت نیست. او همان قدر خشن است که آدلف هیتلر، تنها، تفاوت در جهت است. خشونت گاندی بسیار نامرئی است: او خودش را شکنجه می‎دهد. اگر تو کسی دیگر را برای چند روز گرسنه نگه داری، این عملی خشونت آمیز است، ولی اگر به خودت برای چندین روز غذا ندهی این چنین نیست. این همان بازی است و بسیار خطرناک‎تر. زیرا وقتی تو دیگری را در حالت شکنجه قرار می‎دهی، او دست کم می‎تواند از خودش دفاع کند. ولی وقتی شروع می‎کنی به شکنجه دادن بدن بی‎گناه خودت، بدن نمی‎تواند دفاع کند. دفاع ممکن نیست، بدن تو کاملاً ناتوان است.
    اگر تو با دیگران خشن باشی، قانون از آنان حمایت می‎کند، پلیس حمایت می‎کند. ولی اگر با خودت خشن باشی، قانونی بر علیه آن وجود ندارد. در واقع، حتی قاضی و پلیس و دادستان هم به پرستش تو مشغول می‎شوند: چه کار زیبایی انجام می‎دهی!
    به سبب این مفاهیم احمقانه است که انسان در تاریکی به سر می‎برد.
    نخستین چیزی که باید به خاطر سپرد این است: انسان خشن نمی‎تواند با تلاش، غیر خشن شود. پس آیا امکانی وجود دارد؟ آری، امکانی هست، ولی نه با تلاش، نه با اراده و کوشش، نه با تمرین این که چیزی غیر از خودت باشی. امکان آن فقط از طریق هشیار شدن است.
    به جای این که بکوشی غیر خشن شوی، از خشونت خودت آگاه شو، که خشونت تو چگونه عمل می‎کند. ریشه ‎های آن را ببین. عمیقاً واردش شو، چگونه برمی‎خیزد، چگونه به وجودت و به اعمالت نفوذ می‎کند. خشونت خودت را تماشا کن، و در همان تماشا کردن،‌ از آن هشیار شو و آنگاه شگفت زده خواهی شد: خشونت تو شروع می‎کند به ناپدید شدن و از بین رفتن.
    هیچ کس نمی‎تواند به طور هشیارانه خشن باشد: این یک قانون پایه و یک رازست. هیچ کس نمی‎تواند آگاهانه خشن باشد. پس تنها چیزی که نیاز است، آوردن هشیاری است. بیش تر هشیار بودن، بیش تر مراقبه گون شدن. هیچ کس نمی‎تواند در حالت مراقبه خشمگین باشد، این ممکن نیست. فوقش این است که به خشم تظاهر کند. این کاری است که مسیح (ع) وقتی با شلاق وارد معبد یهودیان شد و صرافان را زد و میزهایشان را واژگون کرد و آنان را از آن جا بیرون راند انجام داد. او تظاهر به خشم کرد. این یک نمایش بود. نمایش آگاهانه، انسان مراقبه گون نمی‎تواند خشمگین شود، این غیر ممکن است.
 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد