خودم

سلام

میخوام از خودم بنویسم :جاتون خالی این چند ماه خیلی خوش گذشت من با یک دوست خوب آشنا شدم که واسم همه چیز بود باور کنید که تمام آرزوم با او بودن بود خدایش او هیچ وقت واسم کم نذاشت خیلی دوستش داشتم و دارمو خواهم داشت ولی به دلایلی که اصلا مربوط به منو اون نمی شد مجبور شدیم از هم جدا شیم .

از صبح که بیدار شدم هر لحظه منتظر شنیدن خبری ازش بودم .روم نشد خودم بهش زنگ بزنم چون بهش قول دادم که از این به بعد فقط به عنوان خواهر و برادر با هم ارتباط داشته باشیم و اگر پا فراتر بذاریم دیگه ارتباط نداشته باشیم منم چون دوست دارم تا آخر عمرم ازش خبر داشته باشم مجبورم به قولم عمل کنم.

در تمام زندگیم به هیچ کس به اندازه او اعتماد نکردم و می دانم که از این به بعدم به هیچ کس به اندازه او حتی همسر آیندم نمی تونم و نمی خوام اعتماد کنم.

ممنونم از اینکه به درد دل من گوش دادید

نظرات 1 + ارسال نظر
علی رضا از شیراز 1386/11/30 ساعت 00:52

سلام . واقعان دردناکه.سرنوشت ما ۲تا خیلی شبیه به هه با این تفاوت که تو قول دادی که رابطه ی خواهر برادری داشته باشی و میتونی بهش زنگ بزنی.ولی من قول دادم که اصلان بهش زنگم نزنم...و چون به جونش قسم خوردم که زنگ نزنم .نمیتونم زنگ بزنم...

سلام دوست عزیز من همون رابطه خواهر و برادری رو هم از دست ئائم به طرز کاملا نامردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد